کوچه های شهر، آذین بسته و معطر، آماده پذیرایی از مهمان های عزیزی می شدن... مادرهای چشم انتظار و پدرهای پیری که مثل یعقوب، از فراق یوسف خمیده شدن، کودکانی که شاید برای اولین بار، می خواستن گرمی آغوش پدرهاشون رو لمس کنند. شهرها یک پارچه عطر سلام و صلوات گرفته بود. مسافرایی که حالا...
ادامه مطلب